موای سرم حتی...
پوست بدنم...
و همش یاد کتاب آنسوی مرگ میوفتم و آرامشی که بعد از مرگ هست...
و اون حس رهایی...
و بعد یاد اون فرازای دعا کمیل میوفتم که میگه خداجون من دیگه
حالم ازین جسم ضعیف و ذلیل خودم بهم میخوره خودت بهم رحم
کن...
اینجوری نمیگه ها...الانم نمیتونم برم بگردم معنی دقیقشو ولی فکنم
همچین چیزی میگه...
بعد خلاصه هه ی یاد اون رهایی میوفتم و هه ی یاد اون فراز...
و هه ی میگم خدایا من دیگ تحمل این جسم و ضعف ها و بدبختیاشو
ندارم دیگه...
نمیدونم چیکار میخوای بکنی...
79#...برچسب : نویسنده : chayeesard بازدید : 67